قوپوز نوازان دلسوخته آذربایجان 4


دوزلو اوغلان وبلاگلارینین یاخشی اولماقی اوچون آتیل باتیل فروشگاهین دان آلیش وئریش ائدین

قوپوزنوازان دل‌سوخته آذربایجان ۴


اشاره:

خسته قاسیم

خسته قاسیم، عاشیق نامبرداری‌ست كه تقریباً نیم‌قرن پس از ساری عاشیق پیدا شد. در روستای «تیكمه‌داش»، حومه تبریز از مادر زاد. خود در این‌باره می‌گوید:

خسته قاسیم تیكمه‌داشی،

دلش پر از غم، و دیده‌اش پر اشك،

چون قوی سبزینه سر

در آسمان به پرواز آمد.

پیرامون زندگی و تاریخ زاد و مرگش آگاهیهایی به دست نیامده است. آنچه مسلم است اینكه دوران كودكی و جوانی را در زادگاه خود به به سر آورده و هم در آنجا عاشیق نامبرداری شده و سپس به سیر و سیاحت پرداخته است. ازجمله سفری به داغستان كرده است.1 ظاهراً قوشمای زیر را به هنگام این سفر ساخته است:

كبكهای زیبا كه بر بام ایستاده‌اید،

من می‌روم، شما را به كدامین كس واسپارم؟

سرخ و سبز می‌پوشید و شال می‌بندید

و از جامه‌ای به جامه دیگر اندر می‌شوید.

ستیغ سنگ‌تخته‌ها، شكارزار كبكان است،

قاق ـ قاق می‌كنند و دوستان خود را می‌یابند.

اگر گذرگاهشان سخت باشد و شكارچی‌شان ناشی،

تا گذرگاه آسمان فراز می‌شوند.

كبكان زیبا آواز خود در سنگ‌تخته‌ها می‌پیچانند،

قاق ـ قاق می‌كنند و با هم بحث می‌كنند.

ندانم جشن یا عزا می‌گیرند،

سینه خود را به خون آغشته كرده‌اند.

درد خود بر من باز گویید،

نامه‌ای دلنشین بنویسید و بیان سازید.

شما قاسیم را حلال كنید

كه اكنون راهی داغستان است.2

خسته قاسیم در سفر داغستان با چندین عاشیق نامبردار به «دئییشمه»3 پرداخت. ازجمله با «عاشیق لزگی احمد» دئیشمه كرد و بر او پیروز شد. لزگی احمد در این دییشمه او را استاد نامیده است.4

سروده‌های خسته قاسیم روشنگر آن است كه وی اغلب در سفر بوده، در شهرها و روستاها می‌گشته، در مجالس مردم حاضر می‌شده و با عاشیقها به دئییشمه می‌پرداخته است. یكی از پژوهشگران و ادیبان معاصر پیرامون مناظره او با لزگی احمد كه بعدها به دست عاشیقهای دیگر به‌صورت منظومه‌ای شورانگیز درآمده است، چنین می‌گوید:‌«در آن عهد در داغستان عاشیق نام‌آوری لزگی احمد نام زندگی می‌كرد. روزی می‌شنود كه خسته قاسیم ضمن سفر خود به داغستان رسیده است. و از یك مجلس عروسی سراغش را می‌گیرد. سازش را بر دوش می‌گیرد و به آن مجلس می‌رود. در مجلس خطاب به او جمله‌ای عتاب‌آلود می‌گوید، خسته قاسیم نیز پاسخش را می‌دهد. با همدیگر در می‌افتند، و سرانجام قرار می‌گذارند كه به دئییشمه بپردازند. طبق قاعده عاشیقی، ساز بر دوش می‌گیرند و نخست خطاب به هم چند «حربه ـ زوربا» می‌خوانند، سپس «قیفیل‌بند»، «دیوانی» و «تجنیس» می‌سرایند.5 خسته قاسیم همه «باغلاما»های لزگی احمد را باز می‌كند.6 لزگی احمد نیز یكایك «باغلاما»های خسته قاسیم را می‌گشاید. در انجام، خسته قاسیم «قیفیل‌بند» دشواری می‌سراید، لزگی احمد نمی‌تواند آن را بگشاید. و بدین‌گونه خسته قاسیم بر او پیروز می‌شود.»7

آنچه مسلم است، این است كه خسته قاسیم، هنگام سفر داغستان، عاشیقی شناخته شده و استاد بود. لزگی احمد خود در دئییشمه‌اش او را استاد و «دده» لقب داده است:8

از تو می‌پرسم ای دده قاسیم،

آن چی‌ست كه این جهان را می‌گردد؟

كدام كاغذ است كه بی‌مركب نوشته می‌شود،

كدام قلم است كه این دفتر را می‌نویسد؟

طبق سنت عاشیقان، كمتر عاشیقی می‌تواند عنوان «دده» بیابد. چنان‌كه پیش از این هم اشاره رفت، در قرون وسطا این واژه علاوه بر معنای پدر، به معنای استاد نیز به كار می‌رفته است، و به عاشیقهای ماهر، این لقب را می‌داده‌اند. مانند «دده میرزه» كه لقب «عاشیق میرزه» بود و «دده هارطون» عنوان «قول‌هارطون سلماسی» كه بیشترین آثار خود را به آذری سروده است، بود.

در میان آثار آذربایجانی كه به الفبای ارمنی از دو قرن پیش بر جای مانده است، آثار «دده قاسیم» نیز دیده شده است. این نشانگر آن است كه خسته قاسیم در زمان خود از آوازه و شهرتی عظیم برخوردار بوده است. عاشیقهای ارمنی كه به آذری شعر سروده‌اند، بارها از او به احترام یاد كرده‌اند.

خسته قاسیم در شعرهای خود، دو گونه تیپ متضاد آفریده است. تیپ نخست، جوانمرد و شجاع است كه به نان و نمك مردان احترام می‌گذارد. دیگری ناجوانمرد، بدعهد و خاین است كه اگر حتی تاج نیز بر سر نهند، برای بشریت سودی نمی‌رسانند و اصلاح‌پذیر نیستند:

آدم بدطینت به انسان كج نگاه می‌كند،

سخنش از زهر تلخ‌تر است،

نهالی را كه از اول كج از زمین درآمده است،

صدها باغبان نیز نمی‌توانند درست كنند.

اما تیپ جوانمرد را با مهری والا تصویر می‌كند. و انسان كامل كسی را می‌داند كه والایی معنوی داشته باشد. او «در بحر معرفت» طالب مردی‌ست كه چون فرهاد عاشق شود و اسبش، اسب تركمن و شمشیرش، «مصری قلنج» باشد:

فرهاد سنگ‌تخته‌ها را خرد و ریز می‌كند،

صدهزاران عاشیق از عهده‌اش برنمی‌آیند.

كدامین جنگ چون جنگ آن جوانمرد است،

خواه روم، خواه قیصر، خواه فرنگ باشد؟

اما باید گفت كه او اساساً شاعری تغزلی‌ست و شعرهای ربابی زیبا و «گؤزه‌ل لمه»های دل‌انگیزی دارد. در این غنائیات از ساخت اجتماعی فئودالی نیز كه شخصیت انسانی، به‌ویژه زن را مورد تحقیر قرار داده است،‌اظهار نفرت می‌كند.

معشوقه شعر خسته قاسیم، زیبارخ دلربایی‌ست كه انسانی حساس و سخن‌فهم و زباندان است:

دلبری را بستای با اندامی شایسته

كه چون بینی، بیمار می‌شوی.

من دنبال زیبارخی هستم

كه دردمند باشد و اسرار داند.

خود همیشه از دلدارش جدا و بیگانه با اوست و درحسرت دوری می‌سوزد:

سروران من، ای مردم،

برف بر كوه افتاد، برف افتاد.

خود به دست دیار غربت واسپرده شدم،

یارم نصیب بیگانه شد، بیگانه

و یا:

پاییز محنت، زمستان غم، بهار درد

من را از درگاه خود مران.

قلم سیمین بر دست گیر و نامه نویس،

من را با «قاف» و «میم» و «یا» بنویس.

عاشق و دلداده در تغزل شفاهی و ادبیات عاشیقی، تیپی مثبت است كه شاعر به وسیله او، نه‌تنها كسی را كه دوست می‌دارد، بلكه دیدگاههای پیشرو زمان خود را تا اندازه‌ای تصویر می‌كند. قهرمان تغزل شعر خسته قاسیم نیز چنین است، كه از انسانها طالب راستی و صداقت است و در برابر بی‌وفایان خشم می‌گیرد و نفرین می‌بارد:

بخرام زیباروی من، بخرام، تو را نفرین نمی‌كنم،

تا فرجام زندگی گرفتار آه و زار باش.

گیسوی سیاهت بر گردنت

به خود پیچد و به ماری بدل شود.

در میان زیبارویان گریان مانی،

آتش بگیری و بسوزی،

خدای دلداران باوفا گردی،

چون بر آنان نگری شرم كنی.

خسته قاسیم كه گاه از نابرابریهای اجتماعی و بلایا و مصایب زندگی نیز سخن می‌گوید. در قوشماهایش از دارا و نادار فراوان سخن می‌دارد. و در هرجا خود را هواخواه مسكینان می‌شمارد.

در جایی چنین خطاب پند آموزی دارد:

چون به مجلس روی، تبختر مكن،

بر كسی دشنام داده باج بر شیطان مده،

دارا و نیرومند هم باشی بر فقرا ستم مكن،

مگو كه زورورزم، و قوت بازو دارم.

به نظر عاشیق، دارایی و ثروت و زورورزی، ظاهری است. سرو نیز از همه درختان بلندتر است و مثل بیگها راست می‌ایستد. اما چه فایده كه بر شاخه‌اش باری نیست و خیری به بشر نمی‌رساند:

بنگر بر این جهان، ببین چگونه است،

یكی بازرگانان، دیگری خواجه است،

درخت سرو از هر درختی بلندتر است

اما بدذات است و بار بر شاخه ندارد.

بخشی از خلاقیت خسته قاسیم را موضوعهای تربیتی تشكیل می‌دهد. شعرهای پندآموز و نصیحت‌اندوز فراوان دارد. نصایحش بسیار مؤثر است. چراكه تشبیهات، مجازها و استعاره‌های بسیار طبیعی به كار می‌گیرد. در شعرهای حكیمانه‌اش، سادگی و مردمی در تموج است. «اوستادنامه»های او از این جهت نامبردارند.9 خرد و كمال و دوستی و برادری در این اوستادنامه‌ها، ستایش می‌شود. وی انسانها را به‌سوی راستی و دادگری و نیكی فرا می‌خواند. حاكمان و امیران شهرت‌پرست و دارایانی را كه سودی به مردم ندارند، به باد انتقاد می‌گیرد:

اگر به آدم وفاشناس خدمت كنی، تو را ارج می‌نهد،

آدم بدذات پند و اندرز نمی‌پذیرد،

چنان‌كه بید كبود، به وانار نمی‌رساند.

خسته قاسیم داد به كدامین كس برد،

خود در آتش خویشتن بسوزد.

جوانمرد خود را بدنام نمی‌كند،

چراكه مرگ از بدنامی بهتر است.

گاهی در شعرهای تغزلی نیز جبهه نصیحت‌آموزی می‌گیرد:

سروران من، بر شما بیان كنم،

باز آشنایی با دلدار بهتر است.

اگر تو او را دوست داشته باشی، او تو را نخواهد مانند دوستی بلبل و خار خواهد بود.

…خسته قاسیم گوید آن‌كس كه می‌خورد، مست شود. درویش در چهل سالگی صاحب خرقه می‌شود.

دوستی با كسی كه به لقمه دوست می‌شود،

مانند دوستی برف و باران است.

از نظر تسلط در هنروریهای ادبی، خسته قاسیم، عاشیقی توانا و زبردست است. در انواع شعر عاشیقی طبع‌آزمایی كرده است، تجنیسهای زیبا و دل‌انگیزی دارد كه در سرودن آنها استادی به كار گرفته است. دانش ادبی، تاریخی و اساطیری سرشاری داشته است و در شعر خود عبارات فراوان از این دست به كار برده است. در شعری از استاد خود، سازی چنان می‌خواهد كه «چون بلبل شیدا، خوش‌آواز» و صاحب «زبان عمران» باشد كه كنایه از داشتن مهارت نطق و بیان است:

اوستاد من، فدای چشمان تو گردم،

از تو سازی می‌خواهم، چگونه ساز؟

چون زخمه نوازم، زبان عمران به كار گیرد،

و مانند بلبل شیدا خوش‌آواز باشد.

خسته قاسیم در خلاقیت عاشیقهای دوران بعد تأثیری عمیق بر جای نهاد. عاشیقها او را استاد خود شمرده‌اند و بر سروده‌هایش نظیره‌های فراوان ساخته‌اند. مثلاً «عاشیق علی» كه در قرن گذشته می‌زیست، نام او را هم‌ردیف عاشیقهای توانا آورده است:

جانهایی چون «عباس» از این جهان رفتند،

و سخن‌سازانی چون «خسته قاسیم» وداع گفتند.

كو «سایات نووا»، كو «عاشیق قوربان»ها؟10

علی، اكنون عبرت بگیر و منتظر بنشین.

خلاصه آنكه، موضوع اساسی شعر «خسته قاسیم»، غم، درد، حسرت و شكایت از ستم دوران است. انتخاب تخلص «خسته» نیز ظاهراً از همین‌جا ناشی است. بارها از «جان خسته‌ام»، «جسم خسته‌ام»، «دل خسته‌ام» سخن می‌گوید. اینجا «خسته» در معنای تنهایی، بی‌كسی و مسكنت می‌آید. عاشیق در برابر قوانین خشك جامعه فئودالی گذشته، خود را خسته و عاجز می‌شمارد. در گذشته بسیاری از عاشیقها تخلص خود را متناسب با وضع مشقت‌بار و فلاكت‌انگیزشان برمی‌گزیدند. مانند «قول عباس»، «مسكین علی»، «دیلقم»، «قول الله‌ قولی» و جز اینها. خسته قاسیم نیز به همین دلیل خود را «خسته» نامیده است.

پاورقیها:

1ـ همت علی‌زاده، «عاشیقلار»، 1938، ص 115.

2ـ برگهادانها نقل از: ح.م. صدیق، «عاشیقلار»، تهران، آذركتاب، 1353.

3ـ دئییشمه: مناظره شاعرانه.

4ـ همت علی‌زاده، پیشین، ص 120.

5ـ حربه ـ زوربا، قیفیل‌بند، دیوانی و تجنیس از گونه‌های شعر عاشیقی است.

6ـ «باغلاما» گونه‌ای شعر عاشیقی شبیه معما.

7ـ همت علی‌زاده، پیشین، ص 115.

8ـ «دده» معادل خواجه و پیر، لقبی از مراتب عرفانی كه برای پیران و مرشدان می‌دادند.

9ـ گونه فلسفی شعر عاشیقی.

10ـ «سایات نوا» عاشیق سه زبانه گرجی، عاشیقی قوربانی، عاشیق معروف عصر شاه اسماعیل اول

Bir Cavab

  1. […] قوپوز نوازان دلسوخته آذربایجان 4 […]

Bir şərh yazın